کلاغ دل سفید من

  • ۰۱:۱۰

کلاغ شدم

نشستم روی درختی بی برگ 

به آسمان نگاه کردم

کبوتر های سفید اوج گرفته بودند و بی پروا می رقصیدند

گویی عاشق بودند و برای هم دلبری می کردند

سفید بودند و زیبا

دلم رفت پی شان 

جلد خانه توری ،روی پشت بام همسایه بودند

خیال دانه شب و لانه گرم نداشتند

رها بودند و آزاد

من اما ....

قصه کلاغ و کبوتر که گفتن ندارد

 کلاغ سیاه کجا و کبوتر سفید کجا

دخترکی از پنجره خیره بازی کبوترها بود

کسی مرا نمی دید

سیاهیم دیده نمی شد

با صدای سوتی کبوتر ها راهی لانه گرم و دانه شب شدند

من اما 

حالا رها تر بودم

دوست داشتم کلاغ باشم،رها باشم

پرم سیاه بود اما برای چنددانه گندم آسمان را رها نمی کردم

 کلاغ سیاه پر زد و رفت

پنجره را بستم 

وقصه کلاغ دل سفید خیالم را نوشتم

نا یادم بماند


کلاغ رها بودن بهتر از کبوتر اسیر بودن است

اینجا دنیای من بود

کلاغ های دنیایم دلشان سفید بود و نان خودشان را میخوردند...


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan