تاریک ِ روشن

  • ۱۶:۱۴

 

 برق که می رود چراغ خاطرات کودکی ام روشن می شود

آن وقت ها خانه که تاریک می شد تازه یاد مشق های ننوشته مان می افتادیم

مادر با نفت کش از بشکه نفت می کشید و با قیف کوچک توی چراغ می ریخت. بوی نفت می پیچید توی خانه.

چراغ نفتی را روشن می کرد و ما دورش می نشستیم

و شروع می کردیم به نوشتن

آن وسط ها حواسمان پرت  سایه ها میشد

روی سایه ها صدا می گذاشتیم و دنیای سایه ها را می ساختیم

چه شب های شیرینی بود ....
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan