آلزایمر اجباری

  • ۰۰:۲۷


 

دوست دارم بنشینیم رو به روی هم

تو از خاطرات حرف بزنی

از آن روز هایی که همه کنار هم بودیم

تو تعریف کنی و من بگوییم که یادم می آید

تو بگویی چقدر خوش گذشت و کاش برگردد آن روزها

ومن هم دلم قنج برود و در دلم بشکن بزنم که پس توهم آن روزها را دوست داشتی

روز هایی که من یواشکی دو ستت داشتم....

ثانیه به ثانیه یادم می آیند...

ولی حیف

هر چه تو تعریف میکنی من باید بگویم که یادم نمی آید

باید بگویم اصلا خوش نگذشت

باید بگویم که در خاطرات زندگی نکن و بحث را عوض کنم

باید که خودم را بزنم به نشنیدن

سخت است

حالا نه تو مرد آن روز هایی و نه من ...

 

صبرا **
روز هایی که من یواشکی دو ستت داشتم....

ثانیه به ثانیه یادم می آیند...

زیبا بود
بعضی جملاتت تو ذهنم می چرخه
انگار حرفای خودمه
برام یادآوری می کنه

اگه ناراحت نمیشی ازش استفاده می کنم
شما مختارید....
رضا فاطمی
روزهایی که من یواشکی دوستت داشتم...
بسیار زیبا بود..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan