دلم خوشه خدارو دارم

  • ۲۳:۳۶
باز هوا بوی پاییز گرفت
هوای پاییز منو میکشونه تو دنیای خودم
نا خوداگاه لپ تاپ رو روشن میکنم و آدرس اینجا رو بعد از مدتها وارد میکنم
یه عالمه حرف دارم برا نوشتن .....
از پاییز گذشته تا امروز خیلی اتفاقات مهمی برام رخ داده
پاییز گذشته بود که برا اولین بار دیدمش
با چشمای تنگ شده تکیه داده به درخت رو به روی باشگاه
همه چی خیلی زود اتفاق افتاد
من عاشقش شدم
سه ماه بعد همسرش شدم و الان 8 ماهه که منتظریم برای شروع یه زندگی مشترک
وقتی به این هشت ماه فکر میکنم خارچ از اتفاقای تلخ و شیرینش اولین چیزی که به فکرم میرسه اینه که جقدر زود گذشت خیلی زود....
اتفاقای زندگیم خیلی با اون چیزی که همیشه بهش فکر میکردم فرق داشت
 دوست داشتن خیلی سخت تر از چیزی هست که تو کتاباس
اینکه با وجود روزای تلخ دلت نلرزه شک نکنی  .....
مشکلات و اختلاف های روزای اول اشنایی یک طرف مشکلات اقتصادی تو این اوضاع هم از طرف دیگه درگیری های خانوادگی و شغلی و خلاصه همه چی دست به دست هم داده تا شاید طعم شیرین روزای نامزدی رو خیلی خوب نچشیم تو این اوضاع فقط خداست که از همه بیشتر حواسش به ماست که اگه نبود .....
بعد ازدواج تازه یه قسمتایی از وجود خودم رو شناختم که قبلا هیچ وقت بهش پی نبرده بودم .... حساسیت های بی جایی که خودم ازشون تعجب میکنم ....
این روزا ناخواسته به خاطر مسافرت ناگهانی که داشتم حس میکنم خیلی از هم دور شدیم دلم میخواد یه فرصتی پیش بیاد که باز بهش نزدیک بشم حسش کنم باهاش یه عالمه حرف بزنم بخندیم غرق شیم تو دنیای هم
باز یه اتفاق جدید و یه بحران تازه پیش اومده و هر دوتامون فکرمون مشغوله زمزمه های بیکار شدن تو ابن شرایط واقعا برا دوتامون دلمشغولی آورده
نمی دونم چی قراره پیش بیاد فقط میخوام خدا تنهامون نذاره
کاش هنوز بچه بودیم و بجز فکر بازی مشغله ای نداشتیم  این روزا انقدر درگیری های عجیب و غریب پیش میاد که ادما هر کاری میکنن به جز زندگی... یادمون رفته که زندگی یعنی چی.....
دلم یه دعای مستجاب میخواد....
خدایا از ته قلبم شکر میکتم بخاطر همه نعمتات و از همه بیشتر نعمت داشتن خدایی مثل خودت که انقد مهربونی
خدایا لذت روزای خوش کنار همسرم بدون داشتن مشغله های دنیایی رو ویه خنده و شادی از ته دل رو بهم بچشون
به من و همه ی اونایی که با هزار امید یه زندگی 2 نفره رو شروع کردن.
خدایا به جز تو هیچ گوش شنوایی نیست انگار همه ی گوش ها کر شدن تو به داد کور ها و کر ها برس و همه مارو هدایت کن....
خداجون دوست دارم زیاد...
  • ۱۹۲

چرا؟؟؟

  • ۱۲:۳۲

نتیجه چند ساعت وب گردی :


*چرا همه انقد از درون داغونن؟؟


*چرا دخترک ها و پسرک های درون همه تبر به دست گرفتن یا در حال گریه و زاری اند ؟؟؟؟؟؟


*چی باعث شده همه در عین حال که اهل مسخره بازی و الکی خوش بودن و .... اینا هستن اما از درون افسرده و مایوسن؟؟؟؟

همه جای دنیا این جوریه یا قضیه مربوطه به همون ژن خوب و بد؟؟؟




  • ۲۲۹

مثل قدیما

  • ۱۱:۴۱

مثل قدیما

مثل پاییز پارسال و پیارسال و قبلش

بازم حس و حال وب و وبگردی و وب نویسی زده به سرم

تو  این صفحه و اون صفحه چرخ میزنم دنبال یه حرف اشنا، یه حرف شیبه حرفایی که خودم دارم و نمیتونم بنویسم

یه چیری از جنس حرف دل ...

امروز مثل قدیما باز هوس کردم حسابی چرخ بزنم و کلی وب بخونم.......






حس خوبیه ادم برگرده به خودش  و درست همونجایی وایسته که دوست داره


 






منتظر روزهای خویم خداجون

حواست بهم باشه لطفا



  • ۲۶۹

وصف حال

  • ۲۳:۵۴
قاصدک ،
ابرهایِ همه عالم
شب و روز
دَر دلم میگریند ..

[ #مهدی_اخوان_ثالث ]
  • ۲۹۲

همه چی عوض شده

  • ۱۱:۴۳

اه...چقد زود صبح شد

افتاب زده تو چشمام

صدای جیغ جیغ گنجشکا میاد

شیر آب چکه میکنه

کتری آب دیر می جوشه

مایع ظرف شوی کف نمیکنه

تلویزیون برنامه نداره

باز شب شد

این بالشت چقدر سفته

خوابم نمیبره

از همه بدتر

تو دیگه پیشم نیستی...

زباله های ذهنی

  • ۰۰:۲۷
بعضی از فکرها تو سر آدم
خیلی دیرتر از پلاستیک تجزیه میشن
(نویسنده ناشناس)
  • ۲۳۵

..

  • ۰۰:۱۳
ازأدم های واقعی دوروبرم،از مجازی های تو ی تلگرام که میبرم ،میخزم توی بیان.انگارهنوزکورسوی امیدی برای بهتر شدن حالم توی بیان پیدا میشود
تازه دارم میفهمم عفریته تنهایی یعنی چه!
  • ۱۹۷

خونه تکونی

  • ۲۰:۰۱
بعضی وقتا یه تغییر میتونه یه استارت باشه برای یه شروع دوباره...
امیدوارم که یه تکونی بخوره این وبلاگ و منم باز دستم به نوشتن بره
 حس میکنم یه کمی شلوغ پلوغ شد، ولی یجورایی میتونه نماد ذهن درهم برهم من باشه با کلی کلمه و جمله و عبارت که نمیدونم چیکارشون کنم
اگه گذری راهتون خورد به اینجا خوشحال میشم نظرتونو راجع به قالب  بگید:)

از ربات و بوت ملولم و انسانم آرزوست...

  • ۱۰:۴۲

به چند عدد بازدید کننده و کامنت گذار واقعی نیازمندیم ...
با تشکر 





خسته شدم انقد ای پی های فیک دیددم !
دلم یه چندتا دوست مجازی خوب میخواد!

  • ۲۰۸

رسالت سنگین یک قطره

  • ۰۱:۲۳

تمام حرف هایم را جا گذاشته ام

هرچقدر فکر میکنم 

هرچه قلم را میچرخانم 

نمیشود که نمشود

جا گذاشته ام و جرات برگشت هم ندارم

میترسم برگردم و گم شوم بین آن همه خاطره

کاغذی که گذاشتم زیر دستم را نگاه میکنم

کاش از نگاهم همه چیز را میفهمید 

کاش کلمات با نگاهم روی کاغذ می نشستند

چه راحت میشدیم آن وقت 

چقدر دلمان باز میشد

چه احساساتی که به آن پی نمیبردیم!

حیف اما

هرچه زل زده ام کاغذ همانطور سفید مانده

فقط کمی خیس شده


انگار همه حرفاهایم جمع شده توی همان یک قطره  اشک 

رویش 

مینویسم: 

"تو "

خودش کلی حرف است ...

اندازه صد کتاب ...

کاش توام حرفم را بخوانی عزیزمن .


گاهی درد همان یک قطره از ساعت ها اشک ریختن بیشتر است

یک قطره اس اما سنگین 

دنیایی از حرف را باخودش اورده 

خوب نگاهش کن !

بعد بخوانش

  • ۱۸۵
۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷
Designed By Erfan Powered by Bayan