- دوشنبه ۸ تیر ۹۴
- ۰۱:۳۶
حس می کنم الان اون قسمتی از فیلم زندگیمه که باید یه آهنگ غمگین پخش شه و زار زار گریه کنم صدای آهنگ رو خیلی واضح میشنوم انگار با ناخن دارن چنگ میزنن رو شیشه
دلم هوری میریزه
قلبم تیر میکشه
کاش میشد اینجاهارو زد جلو و رد کرد ،زود به اخرش رسید !
ینی چی میشه اخرش!
خدایی خیلی سخت شده خداجون یه کات بده نفس بکشیم این وسطا...
دلم یه ارامش میخواد!
از اون ارامشایی که هی نترسی که نکنه بعدش طوفان باشه
هی دلهره نداشته باشی که الان تموم میشه
یه حسه خوب میخوام ،یه حسی مثله بچگی که فکر میکردیم چقد همه چی عالیه، چقد دنیا بزرگه چقد روزا دیر شب میشه!
واقن چرا تو هیچ کتابی نوشته نشده که گذشت زمان با سن رابطه مستقیم داره؟!
هرچی سنت بیشتر میشه زمان تند تر میگذره!
الان کمک میخوام کاش یکی بودکه میشد همیشه ازش سوال پرسید
کاش اون یکی جواب درست همه سوالارو میدونست و بدون هیچ شک و دلهره ای و حتی ذره ای ترس همون کاری که میگفت رو انجام میدادیم!
کاش حداقل زندگی یه کلید راهنمایی داشت که هروقت گیر میکردیم فشارش میدادیم و از یه مرحله با راهنمایی رد میشدیم
اصن یه کلید کمه کاش صدتا کلید داشت!
شایدم صدتام کم باشه! حتما خدا می دونسته ما با این کلیدام کارمون راه نمیوفته دیگه!
خداجون تو تنها کلید حل مشکلاتی ...
امروز داشتم به این فکر میکردم که شاید تنها حسی که تو هر شرایطی باهامه ،حتی موقع مرگ بعد از مرگ برزخ و حتی دوزخ اینه که خدا همیشه هست!
خدا این حس رو ازم نگیر!
فقط همین حس واسم کافیه!
همین که هستی کافیه
باهام بمون .
تک تک سلول های بدنم نیاز دارن به ارامش
همشون خستن انگار
حس میکنم صداشونو
دارن داد میزنن!
چطوری دهنشونو ببندم !
-خفه شید همینه که هست!
شما دیگه سلول های بدن خودمید نمیتونید بذارید برید
اگه برید نابود میشم مجبورین که تحمل کنید، هیچ راه فراری ام نیست!
فقط تحمل کنید تا منم تحمل کنم بیشتر تاکییدم رو اون نرون هاست ،سلولهای عصبی بیچاره!
یه روز تموم میشه مطمئن باشید!
تنها دلخوشیتون این باشه که هر سختی،هرچقدرم سخت باشه بلاخره تموم میشه!