- دوشنبه ۲۹ تیر ۹۴
- ۱۶:۱۴
برق که می رود چراغ خاطرات کودکی ام روشن می شود
آن وقت ها خانه که تاریک می شد تازه یاد مشق های ننوشته مان می افتادیم
مادر با نفت کش از بشکه نفت می کشید و با قیف کوچک توی چراغ می ریخت. بوی نفت می پیچید توی خانه.
چراغ نفتی را روشن می کرد و ما دورش می نشستیم
و شروع می کردیم به نوشتن
آن وسط ها حواسمان پرت سایه ها میشد
روی سایه ها صدا می گذاشتیم و دنیای سایه ها را می ساختیم
چه شب های شیرینی بود ....