- دوشنبه ۳۰ آذر ۹۴
- ۲۳:۴۵
چیستم؟کاهی که درانبار کاه افتاده ام
#حسین زحمتکش
بیدار مانده ام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب،عزیز دلی هنوز...
اسم شاعرش رو نمیدونم...
کوچک بودم
تازه پچ پچ های یواشکی و خنده های زیر زیرکی دخترانه ی مان شروع شده بود
دوستم پرسید: تا حالا کسی را دوست داشته ای....
من اما نمی شنیدم چه میگفت
یاد بازی های کوکانه یمان افتاده بودم که هیچ وقت من را راه نمی دادی....
بزرگ تر شدم
دوستم میگفت
امروز یک نامه گرفتم
من اما نمی شنیدم
یاده سوال ریاضی افتاده بودم که برایم با خط خودت حل کرده بودی
دانشگاه بودیم
تعریف میکردند از اولین بوسه عاشقانه یشان..
من اما نمی شنیدم
یاده اولین تماس دستانت با انگشتانم افتاده بودم که وقتی لیوان را دادی دستم جریانش تنم را سوزاند...
بعدها مادر میگفت.
لیسانس دارد، پسر خوبی است
من اما نمی شنیدم
یاده تو افتاده بودم که میگفتی معلم شو...
کنارم نشسته بود و می گفت
دکترای مکانیک دارم می خواهم بروم امریکا
خانه ی بزرگی داریم....
من اما نمی شنیدم
یاده نگاه های تو افتاده بودم...
باهم ایستاده بودیم در ایستگاه و می گفت می شود باهم قدم بزنیم
من امانمی شنیدم
به تو فکر میکردم
آن روزها
من هیچ چیز نمی شنیدم
به جز صدای تو
من هیچ چیز نمی دیدم
به جز نگا ههای تو
حواسم همیشه پرت تو بود
خبر ازدواجت را که شنیدم
تازه گوشهایم باز شد
چشم هایم دیدند
اما...
حالا من بودم با گوش های باز
و یک دنیا سکوت...
می گویم دوستت دارم
میگویی من هم دوستت دارم اما....
من هم دوستت دارم ولی....
من هم دوستت داریم حیف که....
من هم دوستت دارم کاش ....
عزیزم جواب دوستت دارم
فقط دوستت دارم است
دوستت دارم ....
تو هم که مثل من مدتهاست نیستی...☹️