- يكشنبه ۸ آذر ۹۴
- ۱۳:۲۱
بوم جلوی رویم
تو
پشت بوم
به چشمهای تو نگاه میکنم
خورشید ،آبی
لبخند می زنی ، اسمان قرمز
موهایت را رها میکنی
آبشار،سیاه
دنیایم را بهم ریخته ای عزیز
نقاشی هایم دفتر شعر شدند.....
بوم جلوی رویم
تو
پشت بوم
به چشمهای تو نگاه میکنم
خورشید ،آبی
لبخند می زنی ، اسمان قرمز
موهایت را رها میکنی
آبشار،سیاه
دنیایم را بهم ریخته ای عزیز
نقاشی هایم دفتر شعر شدند.....
نگاهت میکنم
بی دغدغه
بی اینکه بخواهم برای همیشه داشته باشمت
نگاهت میکنم که نگاهت کرده باشم
نگاه تو که باشد
دنیایی جز چشمانت وجود ندارد
زمین و زمان خلاصه میشود در تو
نگاهت که میکنم
ذهنی برای تحلیل وجو ندارد
دیگر یادم نمی آید که تو
دنیای کس دیگری هستی
نگاهت میکنم که مدیون چشمانم نباشم
دوستت دارم که مدیون دلم نباشم
نمی اندیشم که مدیون وجدانم نباشم
دلم تنگ شده برای روزهایی که خودم بودم...............
دوست داشتم باهم در یک اتاق کوچک زندگی کنیم
یک گوشه اش یک اجاق یک شعله ای می گذاشتیم و دلمان را خوش میکردیم به نیمروهای صبح و شب .
دوتایی یک سفره دونفره پهن میکردیم و یک تکه نان می گذاشتیم وسط و دلمان خوش بود به برکت بزرگ سفره کوچکمان
تو برای من لقمه میگرفتی و من برای تو و دلمان خوش بود ................
اخر ماه که پولمان نمی رسید اجاره خانه کوچکمان را بدهیم باهم می خندیدیم به وضع اقتصادی خانواده دونفریمان و دلمان خوش بود ..........
دلمان خوش بود که من تورا دارم و تو مرا..........
دلمان خوش بود به صدای خنده پیچیده شده در اتاقمان...........
زندگی نقلی و کوچک داشتیم اما
خب
دلمان که خوش بود...................
خدا شاعرانه
زندگی را برایم
روشن میکند
همان وقت که خورشید یواش یواش بالا می آید
و یاد تو بی رحمانه زندگی را برایم تاریک می کند
همان زمانی که خورشید کم کم پایین میرود...
غروب همیشه بدون تو تلخ خواهد بود ...
تو هم که مثل من مدتهاست نیستی...☹️