دنیایم را بهم ریخته ای عزیز....

  • ۱۳:۲۱

بوم جلوی رویم

تو

پشت بوم


به چشمهای تو نگاه میکنم

خورشید ،آبی


لبخند می زنی ، اسمان قرمز


موهایت را رها میکنی

آبشار،سیاه


دنیایم را بهم ریخته ای عزیز

نقاشی هایم دفتر شعر شدند.....

می بافم دل تنگی هایم را بهم غم هایم را به هم

  • ۱۶:۱۱
یکی از زیر یکی از رو
یک قطره اشک
یکی از زیر یکی از رو
یک دنیا غم
یکی از زیر یکی از رو
اه ارزوهایم
یکی از زیر یک یاز رو
میبافم دلتنگی هایم را
یکی از زیر یکی از رو
یک قطره اشک...
 حالا دانه ها را کور میکنم
 برای همیشه حرف دلم باید سر بسته بماند..

جورابی بافته ام تا شاید غم هایم را با خود ببرد

مادر میگوید :
"چه جوراب زیبایی"
اری ،
جوراب زیبایی ست مادر ..
بپوش و لگد بزن بر دانه هایش

پدر میگوید :
"برای من هم بباف"
می بافم ...
باز میبافم....
 باز جورابی زیبا...
باز شالی زیبا...
باز فرشی زیبا...
 می بافم
دل تنگی هایم را بهم
غم هایم را به هم




پ.ن:

+به فرش های زیبا که نگاه میکنید دعایی کنید به حال بافنده اش....
+ برای خودم شالی بافته ام
روی دوشم که میاندازمش
سنگینیش اندازه ی تمام کوه هاست....

حکمِ دل...

  • ۱۸:۴۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دوستت دارم که دوستت داشته باشم...

  • ۱۸:۳۲

نگاهت میکنم

بی دغدغه

بی اینکه بخواهم برای همیشه داشته باشمت

نگاهت میکنم که نگاهت کرده باشم

 نگاه تو که باشد

دنیایی جز چشمانت وجود ندارد

زمین و زمان خلاصه میشود در تو

نگاهت که میکنم

ذهنی برای تحلیل وجو ندارد

دیگر یادم نمی آید که تو

دنیای کس دیگری هستی


نگاهت میکنم که مدیون چشمانم نباشم

دوستت دارم که مدیون دلم نباشم

نمی اندیشم که مدیون وجدانم نباشم


دلم،کوچک است یا دنیا بزرگ

  • ۱۸:۲۷


دلم تنگ شده برای روزهایی که خودم بودم...............


پیری همین نزدیکیست....

  • ۱۴:۴۳

پیری همین نزدیکیست....

 همین کوچه ی کناری...



رویای من با تو

  • ۱۲:۵۹

دوست داشتم باهم در یک اتاق کوچک زندگی کنیم

یک گوشه اش یک اجاق یک شعله ای می گذاشتیم و دلمان را خوش میکردیم به نیمروهای صبح و شب .

دوتایی یک سفره دونفره پهن میکردیم و یک تکه نان می گذاشتیم وسط  و دلمان خوش بود به برکت بزرگ سفره کوچکمان

تو برای من لقمه میگرفتی و من برای تو و دلمان خوش بود ................
اخر ماه که پولمان نمی رسید اجاره خانه کوچکمان را بدهیم باهم می خندیدیم به وضع اقتصادی خانواده دونفریمان و دلمان خوش بود ..........

دلمان خوش بود که من تورا دارم و تو مرا..........

دلمان خوش بود به صدای خنده پیچیده شده در اتاقمان...........

زندگی نقلی و کوچک داشتیم اما

خب

دلمان که خوش بود...................

نگاهِ سوم

  • ۰۰:۴۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

راهی برای نرفتن...

  • ۰۰:۳۱


با پای برهنه
دنبالت میدویدم
 کودکانه اشک هایم را با آستین پیراهنم پاک میکردم
ماشینتان از خم جاده که گذشت
نا امیدانه روی شن های جاده نشستم
به راهی که از آن رفته بودید می نگریستم
کاش همه ی راهها برای رفتن بسته باشند

دستان گره کرده ام را باز میکنم
 به تیله رنگی که جا گذاشته بودی خیره میشوم
 

از خواب که میپرم
 نه از تو خبری ست
و نه
از تیله رنگی
و
 
همه راهها برای رفتن و باز نگشتن هستند....

خدا شاعرِ روشنی ست...

  • ۱۵:۵۵

خدا شاعرانه

زندگی را برایم

روشن میکند

همان وقت که خورشید یواش یواش بالا می آید

و یاد تو بی رحمانه زندگی را برایم تاریک می کند


همان زمانی که خورشید کم کم پایین میرود...

 غروب همیشه بدون تو تلخ خواهد بود ...

Designed By Erfan Powered by Bayan