همه چی عوض شده

  • ۱۱:۴۳

اه...چقد زود صبح شد

افتاب زده تو چشمام

صدای جیغ جیغ گنجشکا میاد

شیر آب چکه میکنه

کتری آب دیر می جوشه

مایع ظرف شوی کف نمیکنه

تلویزیون برنامه نداره

باز شب شد

این بالشت چقدر سفته

خوابم نمیبره

از همه بدتر

تو دیگه پیشم نیستی...

خونه تکونی

  • ۲۰:۰۱
بعضی وقتا یه تغییر میتونه یه استارت باشه برای یه شروع دوباره...
امیدوارم که یه تکونی بخوره این وبلاگ و منم باز دستم به نوشتن بره
 حس میکنم یه کمی شلوغ پلوغ شد، ولی یجورایی میتونه نماد ذهن درهم برهم من باشه با کلی کلمه و جمله و عبارت که نمیدونم چیکارشون کنم
اگه گذری راهتون خورد به اینجا خوشحال میشم نظرتونو راجع به قالب  بگید:)

عنوان ندارد..

  • ۱۴:۱۷

 




همیشه دعا میکردم اوضاع یکم رو به راه شه

حالا انگار همه چی برای من به طرز غیر قابل باوری درست شده  با اینکه تمام مشکلات قبلی وجود دارن،

ولی انگار دیگه نمیبینمشون یا با ها شون کنار اومدم.

قبلا هیچ وقت راجع به  ادمایی که رو مخم بودن حرف نمیزدم ولی این روزا

این اخلاق بد هم به بقیه اخلاقام اضافه شده و به طرز معجزه آوری حالمو خوب میکنه

خسته شده بودم از نگفتن و نگه داشتنشون....

در عین اینکه همه چیز خوبه یه وقتایی یه حسای عجیبی میاد سراغم که داره کم کم منو میترسونه

دیروز پشت در اموزشگاه بودم خواستم زنگ بزنم  اما یهووو.....

مکث

 مکث

 مکث

- من کجام!!

- این ادمایی که دوروبرم هستن کین؟؟

- چجوری رسیدم به اینجا؟

اما یهو به خودم  اومدم...

گفتم خل شدی دختر...

این فکرا چیه

 داری زندگی میکنی مثل بقیه

جریان زندگی تورو رسونده اینجا...همه چی طبیعیه

هفته پیش اینجا بودی

و هفته قبل تر  و هفته قبل ترش

یهو که از وسط اسمون نیوفتادی اینجا....

زن گ و بزن و غرق کن خودتو تو رنگ و بوم...

 توی پیاده رو که راه میرم

تصویر ادمایی که از کنارم میگذرن بزرگ و بزرگتر میشن انگار که یه ذره بین گذاشته باشی رو سرشون

از همه وحشتناک تر چشما شونه

فکر میکنم از حدقه زده بیرون

 

 

 

افکار مسخره یجوری مثل خوره مخم ُ میخوره و جریان زندگی رو برام کند کرده

از طرفی خوابای عجیب و غریب و بی سرو ته

و خستگی بعد از بیدار شدن....

بنظرم با اینکه به ظاهر همه چی خوبه

اما تو ضمیر ناخوداگاهم وضع داره بدتر و بدتر میشه

یه وقتایی میترسم

میترسم به سرنوشته دوسته سعیده دچار شم که الان تو تیمارستانه....

هر روز بیشتر به این نتیجه میرسم که زندگی کردن خیلی سخته یا حداقل من خیلی سخت میگیرم

 

کاش میشد زندگیم مثل آب روون بود نه مثل روغن سوخته کند و بی حرکت...

 

 

میدونم که این وبلاگ زیاد خواننده نداره برا همین این خزعبلاتو اینجا نوشتم

پیشاپیش از رهگذرای موقتی وبم معذرت میخوام به خاطر این حرفای بی سرو ته...

 

زن ها دیوانِ شعر اند....

  • ۱۴:۵۴
برایت شعر سرودم
و گذاشتم سرسفره
کنارش هم نان

آری عزیزم
گاهی زن ها اینگونه شاعر میشوند

پیراهن قرمز گلدار میپوشند
و عطر مریم میپاشند بر تنشان
گیسو رها میکنند و میبافند
 زن ها دیوان شعری هستند که
گاهی کسی آنها را نمی خواند...
 
پ.ن:
+ به غذای توی سفره نگاه کن و دیوان شعرم را بخوان....
قطره قطره اشک ریختم
دست سوزاندم
صبر کردم
تا تو زیبا سیر شوی
احساسم را ببلع
نوش جانت عزیز

قلبِ بد زخم

  • ۲۳:۲۷
یه تیکه از قلبت اگه زخم باشه
صبح تاشبم که هزار جور برنامه بچینی
و خودتو غرق کنی بین یه دنیا کار
هی ظرف بشوری
و هی غذا بپزی و
هزار جور کلاس بری
الکی لبخند بزنی یا نه اصلا قهقهه بزنی
و ادای ادامای خوشبخت رو در بیاری
هر ثانیه ام هی تکرار کنی "وااای من چقدرخوشبختم"
یا اصلا غرق بشی تو هزار جور بدبختی

آخرِ آخرش
باز اون زخمه یه جوری خودشو به رُخِت میکشه

با شنیدن یه اهنگ
یا با دیدن دوتا ادم دست تو دست
یا حتی با یه نم نم بارون


زخمت تیر میکشه و میگه یادت باشه من ازین زخمای سطحی رو دستت نیستم که بهم بی محلی کنی خوب بشم
سعی نکن فراموشم کنی که تا ابد همین گوشه قلبت بند شدم....


یلدای من

  • ۲۳:۲۱
بهونه اومد دستم
جیغ زدم
گریه کردم
 برای همه لحظه هایی که دوس داشتم اشک بریزم و نریختم
برای همه دقیقه هایی که دلم میخواست جیغ بزنم و نتونستم
برای همه چی گریه کردم
حتی برای اون لباسی که دوسش داشتم و نداشتمش
 حتی برای حرفی که میخواستم بزنمو نزدم
حتی برای کسی که نمیخواستم ببینمو دیدم
برای جایی که دوس نداشتم باشم و بودم
برای ادمای دروغگوی زندگیم گریه کردم
برای گربه توی خیابون
برای لاک پشتام
برای تموم شدن پاییز
برای تک تک برگایی که از رو درختا افتادن
برای هرچیزی که فکرشو کنی گریه کردم
شب یلدا
تو بلندترین شب سال گریه کردم
 بلندترین شب سالو گریه کردم
انقد بلند گریه کردم تا صدام سوهان روحشون باشه
 انقد بلند گریه کردم تا دلم خنک شه


معنی شادی رو نمیفهمم
تو شادترین روزای زندگیم غمگین بودم
همیشه غم تو دلمه حتی تو اوج خنده





پ.ن:
1.زمزمه:
حتی اگر امشب یلدا باشه اما بازهم
هر روز پاییزه
 هرلحظه پاییزه


2.دیگه داره باورم میشه که هرچیزی که تو بیداری میبنمم تعبیر داره
 امروز غیرعادی خوشحال بودم
تعبیرش گریه های امشب بود...

برف

  • ۱۷:۰۲
قیل از اینکه سمفونی مردگان رو بخونم
وقتی برف میومد یاده شادی و نشاط و پاکی میوفتم
اما الان
یادِسمفونی مردگان و اون کاغ سیاه که همه جا هست و یک دم میگه برف برف




امیدوارم قدم برفای امسال برای هممون خیر باشه و همراه با شادی...

من هم دوستت دارم...

  • ۱۷:۴۶

می گویم دوستت دارم

میگویی من هم دوستت دارم اما....

من هم دوستت دارم ولی....

من هم دوستت داریم حیف که....

من هم دوستت دارم کاش ....



عزیزم جواب دوستت دارم

فقط دوستت دارم است

دوستت دارم ....

یک فرارِعاشقانه

  • ۰۱:۱۰

تو رفتی

و

من فرار کردم....

دویدم

گریه کردم

و با اولین قطار

رفتم....



پ. ن  :

1

+ دلت که می لرزید من با چشام دیدم
تو زل ِ تابستون چقد زمستونه
هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم هنوز بارونه
هنوز بارونه

قطار رد شد و رفت مسافرا موندن
مسافرا که برن قطار می مونه
تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته ی من تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم
غم توی خونه ی من هر شبو مهمونه
هر شبو مهمونه

بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم



پ.ن

2

+من تکرار اهنگی بودم که بارها بیادت گوش میدادم...

همه چیز برای نماندن آماده بود عزیزم.

در آغوشم بکش...

  • ۱۳:۲۴

کودک میشوم


مثل همان موقع هایی که می خواستیم از خانه مادر بزرگ برویم...

و من دل نمی کندم از باغ

رفتن را دوست نداشتم

خودم را میزدم به خواب

بابا در آغوشم میکشید

و مرا می برد...



حالا اما

تاب دیدن

رفتن ات را ندارم


در آغوشم بکش.....

Designed By Erfan Powered by Bayan